زبونم بند اومده . یک ساعته دارم دنبال تعبیر خوابم میگردم ولی چیزی پیدا نمیکنم. تمام بدنم بی حسه و قلبم خیلی تند میزنه و رمق هیچ کاری ندارم.
خواب دیدم توی گلوم یه بسته ی بزرگ زعفرون بود که بالا اوردمش و بعد گریه میکردم. میدیدم که میدونستم کار جناس و میخواستن منو بکشن. اینکار سه بار تکرار شد و من نمیتونستم نفس بکشم بعد یه بسته زعفرون ساییده نشده که توی یه پلاستیک بود از گلوم درمیومد و بار اخر اون بسته پاره شده بود.
مامانو بغلم گرفته بودم و پرواز میکردم بدون بال لای درختا با پرش های بلند ولی هوا دم غروب بود داشتیم از یه چیزی فرار میکردیم. نمیدونم کی یا چی بود؟
دیدم س اومده خونمون و التماس میکنه منو با خودش ببره کلیسا گفت که مادربزرگم فدت شده و اونجا مراسم گرفتن براش چون مسیحی بوده. قرار بود منم برم دم در کلیسا و یه کاری انجام بدم. من نمیخواستم برم ولی خیلی التماس کرد به مامان و بابا که بزارن برم باهاش. مامان یه بسته چایی داد. وسط راه یهو دیدیم جنگه وسط بیابونیم. پیاده شدم مرتضی رو دیدم اومده بود میگفت یه ذره چای بده تشنمه ولی بعد کشتنش داشتم جیغ میزدم و گریه میکردم. بیدار شدم
وقتی موقع طلوع خورشید تا زانو میری توی دریا وامیستی و زل میزنی به افق.
یه حال غریبی میشم
بین بهت و عاشقی
فکر میکنم این تصویرو قبلا یه جا دیدم
شاید خودت بودی
شاید روز ازل که میگن
شاید همین ابهت مردونه عاشقم کرده.
آرومم.
خوابیدی کنارم
تو اتوبوس
نرسیده به قرار با بهاره
خسته از سرکار
نمیدونم چرا ولی یهو باهم قرار گذاشتیم بعد دو سال
خییییلی خوابم میاد
بی شعورا چقدر ادمو دید میزنن :/
کاش با تاکسی رفته بودم
#گل_مریم
#تخت_یکنفره
#کولر
#هوای_خیلی_گرم
درباره این سایت